اون روز جمعه بود. با شبنم و هومن و محمود و علی رفته بودیم چیتگر. چیزی به رفتن شبنم و هومن نمونده بود. داشتیم فاصله ی بین قرارامون رو کمتر و کمتر می کردیم که مثلاً از فرصت باقیمونده نهایت استفاده رو بکنیم. خیال می کردیم واکسن دلتنگی اختراع شده و اگه زود به زود هم دیگه رو ببینیم در مقابل دلتنگی واکسینه می‌شیم. ما خیال کرده بودیم میشه هوای اون روز دریاچه چیتگر رو وقتی که داشتیم ادای محسن حاجیلو رو درمی آوردیم و هرهر می خندیدیم، بریزیم توی شیشه و ذخیره کنیم. اون روز، روز خوبی بود. جزئیات اون روز، جزئیات خوبی بودن. جزئیات تیغ دو لبه ان.بعضی هاشون حکم دارو واسه مرضی رو دارن که درسته هنوز واکسنش اختراع نشده اما میشه یه قرص انداخت بالا و آرومش کرد.
دسته ی دوم جزئیات اما، شبیه نمک روی زخم ان.جزئیات بد. جزئیات وحشی. یادمه جمعه ی بعد از اون جمعه، اتفاق بدی افتاد. اتفاق عجیب و بد. جزئیات اون روز رو دوست ندارم. دلم می‌خواد سوار یه قطارشون کنم، عقب وایسم و در حالی که قطار داره با سرعت نور از جلوم رد میشه برای همیشه باهاشون خداحافظی کنم. اما نمیشه. چندوقتی یکبار شروع می کنن به مانور! شبیه رژه ی نظامی ها، دسته دسته از جلوی چشمام رد میشن در حالی که با ریتم منظمی پاشون رو زمین میکوبن. انگار بهم دهن کجی می‌کنن و من شبیه آدمی که میون جمعیت نشسته و نمی تونه از جاش ت بخوره باید نظاره گر باشم.نظاره گر رژه ی جزئیاتی که دوستشون ندارم از جلوی ذهنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Sam فروشگاه ساینا گالری نگار شاخ گوزنی خريد زمين کشاورزي در فيروزکوه شاهين سرگرمي و خنده طراحی سایت | طراحی وب سایت دانلود فیلم کمیاب طراحي سايت -سئو وبهينه سازي - تبليغات -برند سازي -توسعه دهنده وب Heather